علویون

علویون

علویون فاز 5 اندیشه
علویون

علویون

علویون فاز 5 اندیشه

سلام بر بسیج



با شاگردان مدرسه عشق

سلام بر بسیج ،

این کوچک های بزرگ !...

و این بزرگ های کوچک!

بسیج ، فقط کلمه ای بود، ساده وسطحی،بسیج,هفته بسیج,نیروی مقاومت بسیج,نیروی مقاومت,5 آذر,بسیج مستضعفین,عشق,مدرسه عشق,سلام بر بسیج,بسیجی

نوشته در قاموس ها و فرهنگنامه ها،

خفته درخاطره ها و زاویه ذهن ها .

ناگهان،

" بسیج " ، معنایی یافت، عمیق و ژرف،

مفهومی به خود گرفت، زنده و درمتن زندگی .

بسیج ، مدرسه عشق شد، دانشگاه شهادت گشت، معبد "عارفان مسلح " شد. و... بسیجی ، شیر روز و زاهد شب و دیده بیدار، در شبهای خوف و خطر، در شهرها ، و جبهه ها .

می خواستیم بسیج را درک کنیم و بسیجی را بشناسیم . سراغ آدرس مدرسه ای را می گرفتیم که اینان، در کلاسهایشان عشق را آموخته اند، عشق را تفسیر و معنی کرده اند.

گفتند:

- بروید جبهه!

پرسیدیم : کجای جبهه ؟ جبهه وسیع است ، به کدام نشانی ؟

گفتند : نشانی نمی خواهد. جبهه، خودش نشانی است. آدرسی روشن تر از " جبهه " نمی توان داد. و اصلاً آدرسهای دیگر را هم با نشانی جبهه پیدا می کنند. اگر بروید جبهه ، بسیجیان همه جا هستند. حضوری سرخ و حماسی ، حضوری سرشار ازایمان و عرفان ، بالای هر ارتفاع ، در شیار هر کوه، در سینه هر صحرا، در پنهه هر دشت ، درکناره  هر رود خانه، در موج های ملایم هر جزیره و ساحل، حول و حوش هر میدان مین، پشت هر خاکریز، درون هر سنگر، ... از غرب تا جنوب، در خشکی و آب ،

کوچک و بزرگ ،

پیر و جوان ،

شهری و روستایی ، و ... چه می دانیم ، خودتان بروید از نزدیک ببیینید و بشناسید.

بیشترشان اهل کاغذ و قلم و کتاب و دفتر و کلاس و امتحان اند ... ولی نه همه .

ازجاهای دیگر هم آمده اند:

از روستاها ، زراعت را رها کرده و آمده اند،

از پشت نیمکت های کلاس درس،

از لابلای دستگاههای تولیدی کارخانجات،

از اطاق های ادارت و نهادها،

از انجمهای اسلامی ،

از پشت ترازو و پیشخوان کسب و کار،

از حجره های مدارس علمیه و حوزه های دینی،

از پادگان ها، کلانتری ها، مراکز ژاندارمری ،

از کنار بساط دستفروشی،بسیج,هفته بسیج,نیروی مقاومت بسیج,نیروی مقاومت,5 آذر,بسیج مستضعفین,عشق,مدرسه عشق,سلام بر بسیج,بسیجی

از پای ساختمان نیمه تمام ،

از آزمایشگاه دانشکده ، و... بالاخره هر جا که فکرش را بکنید .

خلاصه... همه هستند، از هرجا، از هر صنف ، از هرقشر، از هر شهر، ...

گفتیم :

مگر اینها کار و زندگی و زن و بچه و پدر و مادر ندارند؟

گفتند: چرا ... چرا ... ولی ، خوب، جهاد در راه خدا هم کار است ، بلکه بالاترین کارها. زندگی واقعی هم درجبهه است. زن و بچه هم فدای اسلام .

البته خدا هم روزی رسان است و نگهدار...

پدرو مادر هم که ... چرا، دارند ، ولی خود آنان بچه هایشان را برای همین تربیت کرده اند. خودشان می فرستند، افتخارهم می کنند.

دیدیم ،عجب سوال نابجایی کردیم!

پرسیدیم : بسیجی ها توی جبهه چه می کنند؟

گفتند : همه کار،... از رانندگی و آبرسانی گرفته تا خط شکنی در شب حمله ، از آشپزی گرفته تا سنگر کنی،

از دژبانی گرفته تا شناسایی،

از کارهای مربوط به اورژانس گرفته ، تا کار درستاد معراج – تخلیه شهدا – از خیاطی و تعمیر کاری و بنایی ونجاری گرفته، تا دیده بانی وآرپی جی زنی ،

از کارهای آموزشی و تبلیغی گرفته تا تخلیه اسرا، به پشت جبهه،

از تابلو نویسی و طراحی و کارهای فرهنگی گرفته، تا مخابرات و بی سیم و...

گفتیم : مهمترین کارشان چیست؟

گفتند : حرف حساب دوکلمه بیشتر نیست . کار مهمشان " جهاد " است و " شهادت ".

پرسیدیم : اینهمه بسیجی ، با این خصوصیات، با این آمادگی ، با این شوق ، کجا درس خوانده اند؟ کجا تربیت شده اند؟

گفتند : اینها محصول تربیت های پاک مادرانند . اینان، نمک خورده سفره امام حسین (ع) اند. اینان، عمری داستان کربلا را شنیده اند و بر قهرمانان کربلا درود فرستاده اند و برمظلومیت شهدای عاشورا گریه کرده اند . اینها همه از برکت آن مجالس و جلسات و برنامه هاست. از...

در این گفتگو بودیم که دو تا از بسیجی ها پیدا یشان شد...

روی پیشانی بندشان نوشته بود: " یاحسین "

هفده هیجده ساله بودند. سن زیادی نداشتند ولی قیافه شان مردانه بود و قامتشان رشید. مثل سرو، ... هر کدام کلاشی در دست، با تجهیزات و کوله پشتی ... گرد و غبار به موهای سر و مژه ها و ابروها یشان نشسته بود.

سلام واحوالپرسی ... و دست دادیم ، واینکه ... خسته نباشید و خدا یارتان .

گفتیم : چرا از دیگران در باره اینان سوال کنیم ؟ بگذار از خودشان بپرسیم .

چشممان به پشت پیراهن یکی شان افتاد، که نوشته بود:

- یا زیارت، یا شهادت.

یک مرتبه یاد روزی افتادیم که از شهرهای خود اعزام می شدند...

و پشت دیگری نوشته بود:

" مسافر کربلا"

گفتیم : سخن را از همینجا شروع می کنیم : " از اینجا تا کربلا  مگر چقدر راه است؟"

گفت : تا  کربلا راهی نیست .

و اضافه کرد: خوب، فعلاً که راه بسته است و ما انشاء الله به یاری خدا، باید راه کربلا را باز کنیم ، ولی به این آسانی هم نمی شود. دشمن و آتش ومیدان مین و خمپاره و کانال و سیم های خاردار و ... هست... البته ما هنوز به کربلا نرسیده ، زائر حسینیم.

ما اگر اینجائیم، دلمان آنجاست . از آن راه که میان بر است، خیلی نزدیک است.

نگاهم به دومی افتاد که نگاهی به افق کرد و آهسته، به طوری که ما متوجه نشویم ، اشک  چشمش را با آستین پاک کرد.

اولی به صحبتش ادامه می داد که:

کوی جانان را که صد کوه و بیابان در ره است

رفتم از راه دل و دیدم که ره یک گام بود

رفیقش -  همان که اشک ، در چشمش حلقه زده بود- گفت:

اگر در راه " زیارت " ، به " شهادت " هم برسیم ، باز پیروزیم . اگر دستمان به ضریح اباعبدالله الحسین (ع) هم نرسد، اسم ما که در لیست زائران اوهست.

مادرم می گفت...

دیدیم بغض ، گلویش را گرفت. حرف را عوض کردیم.بسیج,هفته بسیج,نیروی مقاومت بسیج,نیروی مقاومت,5 آذر,بسیج مستضعفین,عشق,مدرسه عشق,سلام بر بسیج,بسیجی

پرسیدیم : کی به جبهه آمده اید؟

گفتند : خیلی وقت نیست . نزدیک یکسال می شود.

گفتیم : یکسال، کم نیست !

گفتند: اگر این جنگ، بیست سال هم طول بکشد، ما ایستاده ایم .

دیدیم که عجب حرفهای امام را به صورت کلمات قصار، مثل احادیث، حفظ کرده اند و از همین سخنان امام روحیه و الهام می گیرند. عشقشان به امام است و راه او، که راه خداست.

خیلی نشد با آن دوصحبت کنیم. کار داشتند و رفتند.

و ما ماندیم وکلاس گسترده جبهه.

ما ماندیم و مدرسه وسیع خط مقدم.

ما ماندیم و دانشگاه گردان ها ... که دانشجویان خود را، در اندک مدتی فارغ التحصیل می کند و مدرک " شهادت " به آنان می دهد، که شاهد عشق و اخلاص و ایثار است.

آمده بودیم که " شاگردان مدرسه عشق" را بیشتر بشناسیم . تنها توانستیم دیباچه کتاب " بسیج " را مروری کنیم، آنهم با شتاب و گذرا و سطحی .

فرصتی لازم بود که کل کتاب را ، ورق  به ورق ، سطر به سطر و کلمه به کلمه بخوانیم و بفهمیم . و ... چنین فرصتی نبود.

دعا به جان امام کردیم که مسیح عیسی دم این امت است و با نگاههایش ، با حرفهایش و با پیام هایش نگارنده این کتاب و پدید آورنده این دفتر است .

و امام به بسیج ، محبت دارد ، چرا که بسیجی ها، فرزندان معنوی امام امت اند.

منبع: سایت تبیان